بخشدیکشنری فارسی به انگلیسیallowance, bailiwick, catch, compartment, component, department, distribution, district, division, fraction, fragment, heading, item, leg, length, link, member,
subclassesدیکشنری انگلیسی به فارسیزیر کلاس ها، بخش اولیه یک طبقه، شعبه فرعی، طبقه فرعی، تحت راسته، ردیزه
rowsدیکشنری انگلیسی به فارسیردیف، سطر، صف، خط، رج، قطار، راسته، رده، ریسه، قیل و قال، ردیف چند خانه، ردیف کردن، پارو زدن، راندن، قرار دادن، بخط کردن
rowدیکشنری انگلیسی به فارسیردیف، سطر، صف، خط، رج، قطار، راسته، رده، ریسه، قیل و قال، ردیف چند خانه، ردیف کردن، پارو زدن، راندن، قرار دادن، بخط کردن