باوردیکشنری فارسی به انگلیسیacceptance, belief, credence, credit, idea, notion, opinion, persuasion, sentiment
frettingدیکشنری انگلیسی به فارسیترسناک، جور بجور کردن، گلابتون دوزی کردن، اخم کردن، پوسترا بردن، کج خلقی کردن، ساییده شدن، وهوي هاي کردن، جویدن، رنگ امیزی کردن
heteromorphousدیکشنری انگلیسی به فارسیهترومورفوس، دارای شکل های گوناگون، جور بجور شونده، جانوران دگردیس
heteromorphicدیکشنری انگلیسی به فارسیهترو مورفیک، دارای شکل های گوناگون، جور بجور شونده، جانوران دگردیس