soundدیکشنری انگلیسی به فارسیصدا، صوت، درست، اوا، بانگ، صدا کردن، زدن، نواختن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بنظر رسیدن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن، گمانه زدن، بصدا در اوردن، سر و گوش آب دادن، بطو
soundsدیکشنری انگلیسی به فارسیصدا، صوت، درست، اوا، بانگ، صدا کردن، زدن، نواختن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بنظر رسیدن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن، گمانه زدن، بصدا در اوردن، سر و گوش آب دادن
bandدیکشنری انگلیسی به فارسیباند، نوار، ارکستر، روبان، اتحاد، بند و زنجیر، لولا، دستهء موسیقی، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، نوار پیچیدن، میدان، فتق بند، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن، متحد
bandsدیکشنری انگلیسی به فارسیگروه ها، باند، نوار، ارکستر، روبان، اتحاد، بند و زنجیر، لولا، دستهء موسیقی، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، نوار پیچیدن، میدان، فتق بند، تسمه یا بند مخصوص محکم ک