باوردیکشنری فارسی به انگلیسیacceptance, belief, credence, credit, idea, notion, opinion, persuasion, sentiment
believeدیکشنری انگلیسی به فارسیایمان داشتن، باور کردن، معتقد بودن، اعتقاد داشتن، عقیده داشتن، اعتقاد کردن، گمان داشتن، ایمان اوردن
believesدیکشنری انگلیسی به فارسیمعتقد است، باور کردن، معتقد بودن، اعتقاد داشتن، عقیده داشتن، اعتقاد کردن، گمان داشتن، ایمان اوردن
averredدیکشنری انگلیسی به فارسیaverred، بطور قطع اظهار داشتن، از روی یقین گفتن، اثبات کردن، تصدیق کردن، بحق دانستن
averringدیکشنری انگلیسی به فارسیaverring، بطور قطع اظهار داشتن، از روی یقین گفتن، اثبات کردن، تصدیق کردن، بحق دانستن
aversدیکشنری انگلیسی به فارسینگرانی، بطور قطع اظهار داشتن، از روی یقین گفتن، اثبات کردن، تصدیق کردن، بحق دانستن