بازدیکشنری فارسی به انگلیسیagain, broad, clear, demonstrative, detached, falcon, still, obtuse, open, open-ended, plain, re-, unattached, widespread
reinvigoratesدیکشنری انگلیسی به فارسیتقویت می کند، نیروی تازه دادن به، باز نیرو بخشیدن، تجدید نیرو کردن
reinvigoratingدیکشنری انگلیسی به فارسیتحریک کننده، نیروی تازه دادن به، باز نیرو بخشیدن، تجدید نیرو کردن
revivedدیکشنری انگلیسی به فارسیاحیانا، زنده شدن، احیا کردن، احیا شدن، بهوش اوردن، دوباره دایر شدن، دوباره رواج پیدا کردن، نیروی تازه دادن، باز جان بخشیدن، بهوش امدن
revivingدیکشنری انگلیسی به فارسیاحیای، زنده شدن، احیا کردن، احیا شدن، بهوش اوردن، دوباره دایر شدن، دوباره رواج پیدا کردن، نیروی تازه دادن، باز جان بخشیدن، بهوش امدن