forceدیکشنری انگلیسی به فارسیزور، نیرو، تحمیل، قوا، شدت، جبر، نفوذ، شدت عمل، عده، بردار نیرو، بازو، نیرومندی، رستی، مجبور کردن، راندن، درهم شکستن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن،
forcesدیکشنری انگلیسی به فارسینیروها، زور، نیرو، تحمیل، قوا، شدت، جبر، نفوذ، شدت عمل، عده، بردار نیرو، بازو، نیرومندی، رستی، مجبور کردن، راندن، درهم شکستن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عص
teaseدیکشنری انگلیسی به فارسیکسی را دست انداختن، اذیت، اذیت کردن، ازار دادن، سخنان نیشدارگفتن، پوشدادن مو، طنازی کردن
teasingدیکشنری انگلیسی به فارسیاذیت کردن، کسی را دست انداختن، ازار دادن، سخنان نیشدارگفتن، پوشدادن مو، طنازی کردن
teasedدیکشنری انگلیسی به فارسیتند و زننده، کسی را دست انداختن، اذیت کردن، ازار دادن، سخنان نیشدارگفتن، پوشدادن مو، طنازی کردن