narrowدیکشنری انگلیسی به فارسیباریک، کم پهنا، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن، خرد ساختن، خرد شدن، خرد کردن، محدود، تنگ، کوته فکر، دراز و باریک، ضیق
narrowsدیکشنری انگلیسی به فارسیسقوط می کند، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن، خرد ساختن، خرد شدن، خرد کردن
narrowingدیکشنری انگلیسی به فارسیتنگ شدن، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن، خرد ساختن، خرد شدن، خرد کردن
straitenedدیکشنری انگلیسی به فارسیتنش، تنگ کردن، باریک کردن، زور اوردن، محدود کردن، در تنگی و مضیقه گذاردن
straiteningدیکشنری انگلیسی به فارسیتنش، تنگ کردن، باریک کردن، زور اوردن، محدود کردن، در تنگی و مضیقه گذاردن