بی بند و باردیکشنری فارسی به انگلیسیabandoned, incontinent, luxurious, profligate, wild, dissipated, dissolute, fast , immoderate, irregular, meretricious, permissive, riotous, freewheeling, promi
بی بند و باریدیکشنری فارسی به انگلیسیabandon, laxity, promiscuity, indiscipline, license, dissipation, immorality, licentiousness, orgy
racksدیکشنری انگلیسی به فارسیقفسه ها، قفسه، چنگک جا لباسی، طاقچه، بار بند، جا کلاهی، شکنجه، چرخ دندهدار، عذاب، دندانه دار کردن، سخت بازپرسی کردن از، روی چنگک گذاردن، بشدت کشیدن
rackدیکشنری انگلیسی به فارسیدندانه دار کردن، قفسه، چنگک جا لباسی، طاقچه، بار بند، جا کلاهی، شکنجه، چرخ دندهدار، عذاب، سخت بازپرسی کردن از، روی چنگک گذاردن، بشدت کشیدن