loadsدیکشنری انگلیسی به فارسیبارها، بار، محموله، بار الکتریکی، کوله بار، مسئوليت، عملکرد ماشین یا دستگاه، بار کردن، بار زدن، پر کردن، گرانبار کردن، بار گیری شدن، تفنگ یا سلاحی را پر کردن
slogsدیکشنری انگلیسی به فارسیبارها، تقلا، ضربت سخت، خرحمالی، سیلی، کوشش سخت، تقلا کردن، پرتاب کردن، ضربت سخت زدن، خرحمالی کردن