play outدیکشنری انگلیسی به فارسیبازی کردن، تا اخر بازی کردن، تا اخر ایستادگی کردن، تا اخر ایفا کردن، بپایان رساندن
outridesدیکشنری انگلیسی به فارسیفراموش کردن، در مسابقه چیره شدن، در سواری پیش افتادن از، در برابر طوفان ایستادگی کردن
resistدیکشنری انگلیسی به فارسیمقاومت کردن، مخالفت کردن، پایداری کردن، ایستادگی کردن، استقامت کردن، مانع شدن، مخالفت کردن با، خودداری کردن از
stoppingدیکشنری انگلیسی به فارسیمتوقف کردن، متوقف ساختن، ایستادن، توقف کردن، پر کردن، خوابیدن، مانع شدن، تعطیل کردن، ایستادگی کردن، موقوف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، از کار افتادن، نگاه داشتن