انجمندیکشنری فارسی به انگلیسیassociation, board, brotherhood, club, college, congress, council, fellowship, fraternity, guild, institute, league, polity, quango, society
assemblesدیکشنری انگلیسی به فارسیمونتاژ می کند، سوار کردن، جمع شدن، فراهم اوردن، همگذاردن، انباشتن، گرد اوردن، جفت کردن، گرد امدن، انجمن کردن، متراکم کردن
assembleدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع کن، سوار کردن، جمع شدن، فراهم اوردن، همگذاردن، انباشتن، گرد اوردن، جفت کردن، گرد امدن، انجمن کردن، متراکم کردن
concertsدیکشنری انگلیسی به فارسیکنسرت ها، کنسرت، ساز واواز، انجمن ساز واواز، هم اهنگی، جور کردن، سر یکی کردن