slackenedدیکشنری انگلیسی به فارسیافتاده، کند کردن، شل کردن یا شدن، سست کردن، اهسته کردن، کم شدن، خرد شدن
prostrateدیکشنری انگلیسی به فارسیغرق شدن، درمانده و بیچاره شدن، بخاک افتاده، روی زمین خوابیده، دمر خوابیده، فروتن