husbandدیکشنری انگلیسی به فارسیشوهر، مرد، شوی، کشاورز، گیاه پرطاقت، کاشتن، شوهر دادن، شخم زدن، باغبانی کردن، جفت کردن، خواستگاری کردن
catchesدیکشنری انگلیسی به فارسیجلب می کند، شکار، دستگیره، اخذ، زبانه، عمل گرفتن، لغت چشمگیر، گرفتن، از هوا گرفتن، بدست اوردن، جلب کردن، درک کردن، فهمیدن، دچار شدن به، چنگ زدن، قاپیدن
catchدیکشنری انگلیسی به فارسیگرفتن، شکار، دستگیره، اخذ، زبانه، عمل گرفتن، لغت چشمگیر، از هوا گرفتن، بدست اوردن، جلب کردن، درک کردن، فهمیدن، دچار شدن به، چنگ زدن، قاپیدن