اصلدیکشنری فارسی به انگلیسیauthentic, base, basis, birth, canon, core, crux, derivation, font, genesis, germ, parent, heart, radical, true, matrix, meat, origin, original, postulate, prin
instituteدیکشنری انگلیسی به فارسیموسسه، بنیاد، بنگاه، انجمن، بنداد، هيئت شورا، فرمان، اصل قانونی، بنیاد نهادن، برقرار کردن، تاسیس کردن
principleدیکشنری انگلیسی به فارسیاصل، قاعده، قاعده کلی، حقیقت، منشاء، مبدا، مبادی واصول، طریقت، سر چشمه، قانون یا اصلی علمی یا اخلاقی