residesدیکشنری انگلیسی به فارسیساکن است، ساکن شدن، سکونت کردن، مستقر بودن، اقامت داشتن، مسکن داشتن، مقیم شدن، ساکن بودن
inhabitsدیکشنری انگلیسی به فارسیساکن است، ساکن شدن، سکنی گرفتن در، منزل کردن، مسکن گزیدن، بودباش گزیدن در، اباد کردن
pacifiesدیکشنری انگلیسی به فارسیآرامش بخش است، ساکت کردن، فرو نشاندن، خواباندن، تسکین دادن، ارام کردن
stanchedدیکشنری انگلیسی به فارسیکاهش یافته است، فرو نشاندن، خاموش کردن، بند اوردن، جلو خونریزی را گرفتن، ساکت شدن