surmountedدیکشنری انگلیسی به فارسیمتوقف شد، از میان برداشتن، برطرف کردن، بالا قرار گرفتن، غالب امدن بر، فائق امدن
insuperableدیکشنری انگلیسی به فارسیغیر قابل تحمل، شکست ناپذیر، فائق نیامدنی، از میان برنداشتنی، مغلوب نشدنی، برطرف نکردنی
throughدیکشنری انگلیسی به فارسیاز طریق، از میان، سرتاسر، از توی، از اغاز تا انتها، تمام، مستقیم، تمام شده، بواسطه، از وسط، بخاطر، در ظرف
acrossدیکشنری انگلیسی به فارسیدر سراسر، از میان، از عرض، از وسط، یکسره، ازاین طرف بان طرف، از این سو بان سو، در میان