disassociatingدیکشنری انگلیسی به فارسیاز بین بردن، جدا کردن، مجزا کردن، همکاری نکردن، از همکاری دست کشیدن
disassociateدیکشنری انگلیسی به فارسیاز بین بردن، جدا کردن، مجزا کردن، همکاری نکردن، از همکاری دست کشیدن
jounceدیکشنری انگلیسی به فارسیاز بین بردن، تکان خوردن، تکان دادن، دست انداز داشتن، بشدت بالا و پایین پریدن
missedدیکشنری انگلیسی به فارسیاز دست رفته، از دست دادن، گم کردن، خطا کردن، نداشتن، اشتباه کردن، فاقد بودن، احساس فقدان چیزی را کردن