entrancedدیکشنری انگلیسی به فارسیentranced، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن
entrancingدیکشنری انگلیسی به فارسیentrancing، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن
disclaimingدیکشنری انگلیسی به فارسیسلب مسئولیت، انکار کردن، رد کردن، قبول نکردن، منکر ادعایی شدن، از خود سلب کردن، ترک دعوا کردن نسبت به