آزادیدیکشنری فارسی به انگلیسیdeliverance, disengagement, emancipation, freedom, freeness, liberty, release
ransomsدیکشنری انگلیسی به فارسیازدواج، فدیه، خون بها، فدا، جزیه، فدیهدادن، ازادی کسی یا چیزی را خریدن
absolvingدیکشنری انگلیسی به فارسیآزادی، اعلام بی تقصیری کردن، مبرا کردن، بخشیدن، بری الذمه کردن، پاک کردن، امرزیدن، عفو کردن، کسی را از گناه بری کردن