happenedدیکشنری انگلیسی به فارسیاتفاق افتاد، رخ دادن، اتفاق افتادن، روی دادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، صورت گرفتن، شدن، رخ دادن، اتفاق افتادن
happenدیکشنری انگلیسی به فارسیبه وقوع پیوستن، رخ دادن، اتفاق افتادن، روی دادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، صورت گرفتن، شدن، رخ دادن، اتفاق افتادن
scumsدیکشنری انگلیسی به فارسیکلاهبرداری، تفاله، سفیدی، کف، پس مانده، طبقه وازده اجتماع، سرجوش، درده گرفتن
gatherدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع آوری، جمع کردن، جمع شدن، گرد امدن، اجتماع کردن، گرد اوری کردن، بزرگ شدن، گرد کردن، نتیجه گرفتن، استباط کردن، فراهم اوردن