glimpsesدیکشنری انگلیسی به فارسیچشم اندازها، نظر اجمالی، لمحه، نگاه سریع، نگاه کم، نگاه انی، نگاه اجمالی کردن، اجمالا دیدن، بیک نظر دیدن، اتفاقا دیدن
glancedدیکشنری انگلیسی به فارسینگاه کرد، نگریستن، برانداز کردن، نگاه مختصر کردن، نظر اجمالی کردن، خراشیدن، به یک نظر دیدن
glancesدیکشنری انگلیسی به فارسینگاه ها، نگاه، برانداز، مرور، نظر اجمالی، نگاه مختصر، لمحه، اشاره یا نگاه مختصر، اشاره کردن و رد شدن برق زدن، نگریستن، برانداز کردن، نگاه مختصر کردن، نظر اجمالی
scansدیکشنری انگلیسی به فارسیاسکن می کند، تقطیع کردن شعر، اجمالا مرور کردن، با وزن خواندن، بطور اجمالی بررسی کردن، پوییدن