اجرادیکشنری فارسی به انگلیسیexercise, conduct, discharge, enactment, enforcement, execution, fulfilment, fullfillment, implementation, performance, rendering, transaction
اجرا کردندیکشنری فارسی به انگلیسیaccomplish, dispense, enact, execute, fill, fulfil, fulfill, implement, perform
runدیکشنری انگلیسی به فارسیاجرا کن، رانش، ترتیب، سلسله، تک، ردیف، محوطه، سفر و گردش، حدود، امتداد، رد پا، دویدن، راندن، اداره کردن، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، جاری شدن، دوام یافتن، ادامه
executesدیکشنری انگلیسی به فارسیاجرا می کند، اجرا کردن، اعدام کردن، قانونی کردن، اداره کردن، نواختن، عمل کردن، عمل اوردن، ادا کردن، نمایش دادن