اثردیکشنری فارسی به انگلیسیcast, composition, dent, effect, effectiveness, efficacy, force, forcefulness, ghost, handiwork, hangover, impact, impression, influence, Mark, print, product,
trailedدیکشنری انگلیسی به فارسیدنباله دار، دنباله دار بودن، اثر پا باقی گذاردن، بدنبال کشیدن، بدنبال حرکت کردن، طفیلی بودن، دنباله داشتن
trailsدیکشنری انگلیسی به فارسیمسیرهای پیاده روی، دنباله، دنباله دار بودن، اثر پا باقی گذاردن، بدنبال کشیدن، بدنبال حرکت کردن، طفیلی بودن، دنباله داشتن