fillدیکشنری انگلیسی به فارسیپر کن، پر کردن، پر شدن، انباشتن، سیر کردن، بار کردن، متراکم وانباشته کردن، نسخه پیچیدن، اکندن، باد کردن
fillsدیکشنری انگلیسی به فارسیپر می کند، پر کردن، پر شدن، انباشتن، سیر کردن، بار کردن، متراکم وانباشته کردن، نسخه پیچیدن، اکندن، باد کردن
hunchدیکشنری انگلیسی به فارسیهانچ، قوز، ظن، گوژ، قلنبه، فشار با ارنج، کوهان، احساس وقوع امری در اینده، قوز کردن، خم کردن، بشکل قوز دراوردن، تنه زدن
gullyدیکشنری انگلیسی به فارسیگوساله، راه آب، ابکند، کاریز، مجرا، دره کوچک، کارد، ساطور، اب گذر، زه کشی، کندن، درست کردن