آمیختندیکشنری فارسی به انگلیسیalloy, commingle, blend, combine, compound , concoct, cross, intermingle, mix, mingle, stir
intertwineدیکشنری انگلیسی به فارسیدر هم آمیختن، در هم بافتن، درهم بافته شدن، درهم پیچیدن، تقاطع کردن، بهم تابیدن