آزاددیکشنری فارسی به انگلیسیdisengaged, free, free-standing, loose, open, open-ended, unfettered, unhampered
incommodesدیکشنری انگلیسی به فارسیناپایداری، ناراحت کردن، ناراحت گذاردن، درد سر دادن، ازار رساندن، گیج کردن، دست پاچه کردن