play outدیکشنری انگلیسی به فارسیبازی کردن، تا اخر بازی کردن، تا اخر ایستادگی کردن، تا اخر ایفا کردن، بپایان رساندن
lingerدیکشنری انگلیسی به فارسیمتوقف کردن، دم اخر را گذراندن، معطل شدن، منتظر ماندن، درنگ کردن، تاخیر کردن، دیر رفتن، مردد بودن