افسردهدیکشنری فارسی به انگلیسیcheerless, crestfallen, depressed, depressive, despondent, disconsolate, down , downhearted, drawn, gloomy, heartsick, lethargic, pensive, sad, woebegone
put-downدیکشنری انگلیسی به فارسیفشرده کردن، از بین بردن، بزور بچیزی خاتمه دادن، کنار گذاردن، خوار وخفیف کردن، هرز اب ساختن
droopingدیکشنری انگلیسی به فارسیغرق شدن، افسرده و مایوس شدن، افکندن، پژمرده شدن، اب از دهان تراوش شدن
droopsدیکشنری انگلیسی به فارسیسرگردان، سستی، خمیدگی، افسرده و مایوس شدن، افکندن، پژمرده شدن، اب از دهان تراوش شدن
droopدیکشنری انگلیسی به فارسیاز بین بردن، سستی، خمیدگی، افسرده و مایوس شدن، افکندن، پژمرده شدن، اب از دهان تراوش شدن