منضجاتلغتنامه دهخدامنضجات . [ م ُ ض ِ ] (ع ص ، اِ) داروهای منضج . (ناظم الاطباء). ج ِ منضجة، تأنیث منضج . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منضج شود.
منضجاتلغتنامه دهخدامنضجات .[ م ُ ن َض ْ ض َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُنَضَّج . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منضج شود.
مناجاتلغتنامه دهخدامناجات . [ م ُ ] (ع مص ) راز گفتن با کسی . (آنندراج ). راز و نیاز. نجوی کردن . مُسارَّة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مناجاة : علی گوش بر دهن رسول نهاد و رسول س
مناجاتگاهلغتنامه دهخدامناجاتگاه . [ م ُ ] (اِ مرکب ) جای مناجات . محل راز و نیاز کردن : چون زکریا به مناجاتگاه آمده می گفت ... (کتاب النقض ص 22). رجوع به مناجات شود.
مناجاتیلغتنامه دهخدامناجاتی . [ م ُ ] (ص نسبی ) آنکه مناجات کند. آنکه با خدای تعالی راز و نیاز کند : مناجاتی خراباتی نگرددکه سر جسم تا جان فرق دارد. فروغی بسطامی .رجوع به مناجات شو
منضماتلغتنامه دهخدامنضمات . [ م ُ ض َم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ضمیمه ها و چیزهای افزوده شده . (ناظم الاطباء). ج ِ منضمة، تأنیث منضم .
منأتلغتنامه دهخدامنأت . [ م ُ ءَ ] (ع ص ) دورکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنضیجلغتنامه دهخداتنضیج . [ ت َ ] (ع مص ) تا یک سال بچه ناآوردن ناقه . ناقة منضج نعت است از آن و منضجات جمع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی ا
عنابلغتنامه دهخداعناب . [ ع ُن ْ نا ] (ع اِ) سنجد جیلان . (منتهی الارب ). میوه ای است شبیه به سنجد و در منضجات ومسهلات به کار برند. خوردن آن خون را صاف کند. (برهان قاطع). ثمر در
منضجلغتنامه دهخدامنضج . [ م ُ ن َض ْ ض ِ ] (ع ص ) ناقة منضج ؛ ناقه که تا یک سال بچه نیاورد. ج ، منضجات . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منضجةلغتنامه دهخدامنضجة. [ م ُ ض َ ج َ ] (ع ص ) تأنیث منضج . ج ، منضجات . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منضج شود.
اریحالغتنامه دهخدااریحا. [ اَ ] (اِخ ) اریخا. اریحه . لغتی عبرانی است و آن نام مدینه ٔ جبارین غور در سرزمین اردن شام است ، بین آن و بیت المقدس سواره یکروز راهست و راه آن از جبال