strandedدیکشنری انگلیسی به فارسیرشته، متروک ماندن، رسیدن، بصخره خوردن، تنها گذاشتن، گیر افتادن، بهم بافتن و بصورت طناب دراوردن
الکترود افشانstranded electrodeواژههای مصوب فرهنگستانالکترود مرکب دارای فلز پُرکن، شامل سیمهای افشانی که برای بهبود خواص مواد یا پایداری قوس یا برای حفاظت، آنها را محصور میکند
دِنای تکرشتهایsingle-stranded DNA, ssDNAواژههای مصوب فرهنگستانیک مولکول دِنا که فقط از یک رشتة نوکلئوتیدی تشکیل شده است
وارونوشتازreverse transcriptase, RNA-dependent DNA polymerase, RTaseواژههای مصوب فرهنگستانزیمایهای که رِنای تکرشتهای و آغازگر را الگوی ساخت دِنای دورشتهای (double-stranded DNA) قرار میدهد