processدیکشنری انگلیسی به فارسیروند، فرایند، عمل، سیر، جریان عمل، مراحل مختلف چیزی، پیشرفت تدریجی ومداوم، دوره عمل، فرا گرد، تهیه کردن، پردازش کردن، مراحلی را طی کردن، بانجام رساندن، تمام کرد
فرایندprocessواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از فعالیتهای مرتبط و متوالی برای تبدیل ورودیها به خروجیها در جهت نیل به هدف مورد نظر
ارزشیابی فرایندprocess evaluation, formative evaluationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ارزشیابی که در حین پیشرفت برنامه اجرا میشود
پنیر پروردهprocess cheeseواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پنیر که از خرد و مخلوط کردن و ذوب کردن انواع پنیر و نامیزه کردن آنها با نمکهای گوناگون به دست آید
عهدهدار فرایندprocess ownerواژههای مصوب فرهنگستانکسی که مسئولیت نهایی اجرای یک فرایند و تحقق اهداف آن را بر عهده دارد و از توانایی و اختیار لازم برای اِعمال تغییرهای ضروری برخوردار است