مخشفلغتنامه دهخدامخشف . [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) ظبیة مخشف ، ماده آهوی بچه دار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مخشفلغتنامه دهخدامخشف . [ م َ ش َ ] (ع اِ) منجمدشدنگاه آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). مکان منجمد شدن آب و جای یخ بستن . (ناظم الاطباء). یخدان . (نشوء اللغة ص
مخشاةلغتنامه دهخدامخشاة. [ م َ ] (ع مص ) ترسیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خشی خشیاً و خشاة و مخشاة. (ناظم الاطباء). خاش و خش و خشیان نعت مذکر است از آن و
مخشفلغتنامه دهخدامخشف . [ م ِ ش َ ] (ع ص ) درآینده در چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دلیر به شبروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب ال
مخشفلغتنامه دهخدامخشف . [ م ُ خ َش ْ ش ِ ] (ع ص ) رهبر دانا. (ناظم الاطباء). رهبری کننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مِخشَف شود. || آنکه به زور می شکند. (نا