graveدیکشنری انگلیسی به فارسیقبر، خاک، گودال، حفره، نقش کردن، تراشیدن، حفر کردن، قبر کندن، دفن کردن، بزرگ، سنگین، مهم، موقر، خطر ناک، سخت، مکدر، بم، غمگین
گورجامهgrave-cloth, burial clothواژههای مصوب فرهنگستانپارچه یا جامهای که برای پوشاندن جسد در هنگام تدفین به کار میرود