fieldدیکشنری انگلیسی به فارسیرشته، میدان، مزرعه، زمین، عرصه، صحرا، کشتزار، دشت، پهنه، دایره، مرغزار، بمیدان یا صحرا رفتن
بهشمیلغتنامه دهخدابهشمی . [ ب ِ ش َ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به طایفه ٔبهشمیة. (الانساب سمعانی ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
بهامینلغتنامه دهخدابهامین . [ ب َ ] (هزوارش ، اِ) فصل بهار را گویند. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). هزوارش «بهامین » ، پهلوی «وهار» (بهار). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
بهثیلغتنامه دهخدابهثی . [ ب ُ ثی ی ] (ص نسبی ) منسوب به بهثة است که بطنی است از قیس غیلان . (لباب الانساب سمعانی ).
بهشمیةلغتنامه دهخدابهشمیة. [ ب ِ ش َ می ی َ ] (اِخ ) گروهی از فرقه ٔ معتزله و از یاران ابوهاشم جبائی میباشد. ابوهاشم از پدرش بچند جهت کناره جویی کرد و به آن مسائل معتقد بود. (از ک