غفلت کردن
فرهنگ فارسی طیفی
مقوله: شرایط و عَمَلِ شهود
غفلت کردن، نادیده گذشتن، ازقلمانداختن، فروگذاردن
غفلت کردن از دیگری◄ توجه نکردن [بهشخص دیگر]▼
غفلت کردن در وظایف، اهمال کردن، لاابالی بودن▼
عار داشتن، اکراهداشتن
بیتوجه ردشدن، پریدن (ازموضوع)، بیتوجه بودن، کنار گذاشتن، کتمان کردن
نیمهکاره رهاکردن، تمام نکردن، دستوپاچلفتی بودن
سرسری گرفتن، بازی کردن، جدی نگرفتن، وررفتن، اهمیت ندادن، سرگرم شدن
فراموش کردن
تدارک قبلی ندیدن، آماده نبودن
اجتناب کردن، طفرهرفتن
بیتفاوت بودن
احتیاط نکردن، بیپروا بودن
صبر کردن، بهتعویق انداختن
بینظم بودن ◄ بینظم شدن
خطا کردن، گاف کردن
شُل گرفتن
ماهر نبودن
موفقنشدن، شکست خوردن