گورسان
لغتنامه دهخدا
گورسان . (اِ مرکب ) مخفف گورستان . (فهرست ولف ) :
بر این دشت من گورسانی کنم
برومند را شورسانی کنم .
یکی گورسان کرد از آن دشت کین
که جایی ندیدند پیدا زمین .
ز گودرزیان روز جنگ و نبرد
چنان گورسانی پدیدار کرد.
بر این دشت من گورسانی کنم
برومند را شورسانی کنم .
یکی گورسان کرد از آن دشت کین
که جایی ندیدند پیدا زمین .
ز گودرزیان روز جنگ و نبرد
چنان گورسانی پدیدار کرد.