کمین زدن
لغتنامه دهخدا
کمین زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کمین کردن . (فرهنگ فارسی معین ) :
خاک درچرخ برین می زند
چرخ میان بسته کمین می زند.
فتنه به گوشه های دو چشمت نهان شده ست
آفت به کنجهای دهانت کمین زده ست .
و رجوع به کمین کردن شود.
خاک درچرخ برین می زند
چرخ میان بسته کمین می زند.
فتنه به گوشه های دو چشمت نهان شده ست
آفت به کنجهای دهانت کمین زده ست .
و رجوع به کمین کردن شود.