چهر گشادن
لغتنامه دهخدا
چهر گشادن . [ چ ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) روی گشادن . نقاب از چهر برگرفتن . پرده از رخ به یکسو فکندن . بی حجاب برآمدن . رخساره گشودن . || خندان شدن . گشاده رو گشتن . منبسط شدن :
زمانی چنین بود و بگشاد چهر
زمانه به دلش اندر آورد مهر.
- چهر با کسی گشادن ؛ با کسی بر سر مهر آمدن :
گفتا بگشای چهر با من
نانی بشکن به مهر با من .
- چهر بچیزی گشادن ؛ در مواجهه ٔ او خود را قرار دادن برای مراقبت .
- چهر بیدار گشادن ؛ به دقت در مواجهه قرار دادن . در معرض دید قرار دادن :
نجستی دل من جز از داد و مهر
گشادن به هر کار بیدار چهر.
زمانی چنین بود و بگشاد چهر
زمانه به دلش اندر آورد مهر.
- چهر با کسی گشادن ؛ با کسی بر سر مهر آمدن :
گفتا بگشای چهر با من
نانی بشکن به مهر با من .
- چهر بچیزی گشادن ؛ در مواجهه ٔ او خود را قرار دادن برای مراقبت .
- چهر بیدار گشادن ؛ به دقت در مواجهه قرار دادن . در معرض دید قرار دادن :
نجستی دل من جز از داد و مهر
گشادن به هر کار بیدار چهر.