مبدع
لغتنامه دهخدا
مبدع . [ م ُ دِ ](ع ص ) نو بیرون آورنده نه بر مثالی . (منتهی الارب ). از خود چیزی پیدا کننده . (غیاث ) (آنندراج ). از نو بیرون آورنده . اختراع کننده و آفریننده و به وجودآورنده . (ناظم الاطباء). نو آفریننده . (دهار). ابداع کننده . نوآورنده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنی .
خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس
محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار.
بشناس مبدع را زخالق تا نداری همسرش
حیدر همین کرده ست اشارت خلق را بر منبرش .
شده حیران همه در صنع صانع
همه سرگشتگان شوق مبدع .
ناصرخسرو (روشنایی نامه ،دیوان چ تهران ص 520).
به مکتب جبروت و به علم القرآن
به مبدء ملکوت و به مبدع الارباب .
حمد و ثنا مبدعی را که از بدایت صباح وجود تا نهایت روح عدم هر چه هست در حد پادشاهی اوست . (جوامعالحکایات ).
مبدع است و تابع استاد نی
مسند جمله ورا اسناد نی .
|| طرز نو نهنده در شعر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
مبدع فحلم به نظم و نثر شناسند
کم نکنم تا زیم ولای صفاهان .
در مدحت تو مبدع سحرآفرین منم
شاید دریغ مبدع سحرآفرین خوری .
مفلقی فرد ار گذشت از کشوری
مبدعی فحل از دگر کشور بزاد.
|| (اِخ ) یکی ازصفات باری تعالی است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مراد ذات حق تعالی است که مبدع کل است . (فرهنگ لغات واصطلاحات فلسفی سیدجعفر سجادی ). ابداع کننده که ذات حق است که مبدع کل است ، و احق و اولی به اسم مبدع موجودی است که بلافاصله از ذات حق صادر شده باشد... ناصرخسرو گوید: آنچه مرکب از غیر نباشد مبدع گویند بنابراین عناصر اربعه مبدعند در حال محوضت و خلوص . (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). و رجوع به ابداع شود. || (ع ص ) بدعت گذارنده . || ملحد و پیشوای اهل بدعت . (ناظم الاطباء).
مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنی .
خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس
محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار.
بشناس مبدع را زخالق تا نداری همسرش
حیدر همین کرده ست اشارت خلق را بر منبرش .
شده حیران همه در صنع صانع
همه سرگشتگان شوق مبدع .
ناصرخسرو (روشنایی نامه ،دیوان چ تهران ص 520).
به مکتب جبروت و به علم القرآن
به مبدء ملکوت و به مبدع الارباب .
حمد و ثنا مبدعی را که از بدایت صباح وجود تا نهایت روح عدم هر چه هست در حد پادشاهی اوست . (جوامعالحکایات ).
مبدع است و تابع استاد نی
مسند جمله ورا اسناد نی .
|| طرز نو نهنده در شعر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
مبدع فحلم به نظم و نثر شناسند
کم نکنم تا زیم ولای صفاهان .
در مدحت تو مبدع سحرآفرین منم
شاید دریغ مبدع سحرآفرین خوری .
مفلقی فرد ار گذشت از کشوری
مبدعی فحل از دگر کشور بزاد.
|| (اِخ ) یکی ازصفات باری تعالی است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مراد ذات حق تعالی است که مبدع کل است . (فرهنگ لغات واصطلاحات فلسفی سیدجعفر سجادی ). ابداع کننده که ذات حق است که مبدع کل است ، و احق و اولی به اسم مبدع موجودی است که بلافاصله از ذات حق صادر شده باشد... ناصرخسرو گوید: آنچه مرکب از غیر نباشد مبدع گویند بنابراین عناصر اربعه مبدعند در حال محوضت و خلوص . (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). و رجوع به ابداع شود. || (ع ص ) بدعت گذارنده . || ملحد و پیشوای اهل بدعت . (ناظم الاطباء).