عم زاده
لغتنامه دهخدا
عم زاده . [ ع َ دَ / دِ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) پسرعمو. (ناظم الاطباء). پسرعم . پسر نیای پدری . دخترعمو. دختر نیای پدری :
فرستاد کس نزد عم زاده خویش
که در طنجه بنهاده بودش ز پیش .
میان دو عم زاده وصلت فتاد
دو خورشیدسیمای مهترنژاد.
فرستاد کس نزد عم زاده خویش
که در طنجه بنهاده بودش ز پیش .
میان دو عم زاده وصلت فتاد
دو خورشیدسیمای مهترنژاد.