صدبرگ
لغتنامه دهخدا
صدبرگ . [ ص َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (گل ...) گلی است زردرنگ که بهندی گنیدا گویند و بمعنی هر گلی که به نسبت دیگر اقسام خود برگ بسیار داشته باشد که در محاوره ٔ دیار ما آن را هزاره گویند. (غیاث اللغات ). جوحَم . (منتهی الارب ). ورد مضاعف . (دهار). گلنار. (برهان ). مضاعف . سوری پرپر :
گل صدبرگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سفید و مورد بزیب .
چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه
به تیمار و عذاب اندر، ابا دولت به پیکار است
اگر گل بارد او صد برگ ابا زیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است .
برنگ و بوی آن حور پری زاد
گل صدبرگ یک دسته بدو داد.
درخت خشک گشته تر شد از سر
گل صدبرگ و نسرین آمدش بر.
بسیار گل آورده بودند و آنچه از باغ من گل صد برگ بخندید شبگیر بخدمت سلطان فرستادم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346).
هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صدبرگ و دوروی و از هفت رنگ .
باد نوروز سحرگه چو ببستان بگذشت
گل صدبرگ برون جست ز پیراهن خار.
گلی صدبرگ با هر برگ خاری
بزندان کرده گنجی در حصاری .
چو آن گلبرگ رویان بر سر خاک
گل صدبرگ را دیدند غمناک .
چون بود صدبرگ دلدار مرا
نیست غم بی برگی کار مرا.
که تواند که دهد میوه ٔ رنگین از چوب
یا که داند که برآرد گل صدبرگ از خار.
گل صدبرگ ندانم بچه رونق بشکفت
یا صنوبر بکدامین قدو قامت برخاست .
ساقیا می ده که ابری خاست از ساغر سپید
سرو را سر سبزشد، صدبرگ را چادر سپید.
در ولایت فارس انواع گل نیکو بسیار بود، از آن جمله گل زرد صدبرگ می باشد. (فلاحت نامه ).
- گُل ِ صدبرگ ِ آسمان ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ).
گل صدبرگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سفید و مورد بزیب .
چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه
به تیمار و عذاب اندر، ابا دولت به پیکار است
اگر گل بارد او صد برگ ابا زیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است .
برنگ و بوی آن حور پری زاد
گل صدبرگ یک دسته بدو داد.
درخت خشک گشته تر شد از سر
گل صدبرگ و نسرین آمدش بر.
بسیار گل آورده بودند و آنچه از باغ من گل صد برگ بخندید شبگیر بخدمت سلطان فرستادم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346).
هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صدبرگ و دوروی و از هفت رنگ .
باد نوروز سحرگه چو ببستان بگذشت
گل صدبرگ برون جست ز پیراهن خار.
گلی صدبرگ با هر برگ خاری
بزندان کرده گنجی در حصاری .
چو آن گلبرگ رویان بر سر خاک
گل صدبرگ را دیدند غمناک .
چون بود صدبرگ دلدار مرا
نیست غم بی برگی کار مرا.
که تواند که دهد میوه ٔ رنگین از چوب
یا که داند که برآرد گل صدبرگ از خار.
گل صدبرگ ندانم بچه رونق بشکفت
یا صنوبر بکدامین قدو قامت برخاست .
ساقیا می ده که ابری خاست از ساغر سپید
سرو را سر سبزشد، صدبرگ را چادر سپید.
در ولایت فارس انواع گل نیکو بسیار بود، از آن جمله گل زرد صدبرگ می باشد. (فلاحت نامه ).
- گُل ِ صدبرگ ِ آسمان ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ).