سحیق
لغتنامه دهخدا
سحیق . [ س َ ] (ع ص ) جای دور. (منتهی الارب ). جای دور و از آن معنی است در قرآن : تهوی به الریح فی مکان سحیق . (قرآن 31/22). (اقرب الموارد).
بریدم بدان کشتی کوه پیکر
مکانی بعید و فلاتی سحیقا.
|| بسیار سائیده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). مسحوق . (اقرب الموارد) :
ایا رسم اطلال معشوق وافی
شدی زیر سنگ زمانه سحیقا.
|| (اِ) گرد.
- سحیق الطلق ؛ گرد طلق . (مؤلف ).
بریدم بدان کشتی کوه پیکر
مکانی بعید و فلاتی سحیقا.
|| بسیار سائیده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). مسحوق . (اقرب الموارد) :
ایا رسم اطلال معشوق وافی
شدی زیر سنگ زمانه سحیقا.
|| (اِ) گرد.
- سحیق الطلق ؛ گرد طلق . (مؤلف ).