زگال
لغتنامه دهخدا
زگال . [ زُ ] (اِ) بمعنی زغال است که انگشت و اخگر کشته باشد و به عربی فحم خوانند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). انگشت باشد. (اوبهی ). زغال . انگشت . (ناظم الاطباء). اخگر کشته که سیاه شده می ماند. (غیاث ). زغال . انگشت . (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). زغال . ژگال . شگال . شگار. اورامانی ، «زخال » . طبری «ذینگال » ... در لهجه ٔ یهودیان ایران «زوگل » ، «زوول » ... کاشانی «زوگل » ، گیلکی «زوغال » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
چنان بگریم گر دوست داد من ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال .
دلی کز طپش هیبت او تافته گردد
اگر از آهن و رویست چه آن دل چه زگالی .
ولیکن تو خر کوری از چشم راست
ازینی چنین شوم و نحس و زگال .
پرصقالت بود روی از گشت چرخ
گشت روی پرصقالت چون زگال .
همیشه تا نشود لعل عود و مرجان سنگ
همیشه تا نشود عود سنگ و سنگ زگال .
باد ار برافروزد مرا شاید که من دور از شما
همچون زگال اندر بلا یکبار دیگر سوخته .
سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت
و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد.
احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ
تخت سلاطین زگال ، گرده ٔ شیران کباب .
باد از پی کباب جگرهای روشنان
کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند.
به اشک چون نمک من که بر سه پایه ٔ غم
تنم زگال و دلم آتش است و سینه کباب .
زگال از دود خصمش عود گردد
که مریخ از ذنب مسعود گردد.
شوشهای زگال مشکین رنگ
گرد آتش چو گرد آینه زنگ .
بفرمود کآن آتش دیر سال
بکشتند و کردند یکسر زگال .
ای ز بحر کرمت چشمه ٔ خورشید سراب
وی ز تاب غضبت آتش مریخ زگال .
رجوع به زغال شود.
چنان بگریم گر دوست داد من ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال .
دلی کز طپش هیبت او تافته گردد
اگر از آهن و رویست چه آن دل چه زگالی .
ولیکن تو خر کوری از چشم راست
ازینی چنین شوم و نحس و زگال .
پرصقالت بود روی از گشت چرخ
گشت روی پرصقالت چون زگال .
همیشه تا نشود لعل عود و مرجان سنگ
همیشه تا نشود عود سنگ و سنگ زگال .
باد ار برافروزد مرا شاید که من دور از شما
همچون زگال اندر بلا یکبار دیگر سوخته .
سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت
و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد.
احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ
تخت سلاطین زگال ، گرده ٔ شیران کباب .
باد از پی کباب جگرهای روشنان
کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند.
به اشک چون نمک من که بر سه پایه ٔ غم
تنم زگال و دلم آتش است و سینه کباب .
زگال از دود خصمش عود گردد
که مریخ از ذنب مسعود گردد.
شوشهای زگال مشکین رنگ
گرد آتش چو گرد آینه زنگ .
بفرمود کآن آتش دیر سال
بکشتند و کردند یکسر زگال .
ای ز بحر کرمت چشمه ٔ خورشید سراب
وی ز تاب غضبت آتش مریخ زگال .
رجوع به زغال شود.