رسوا نمودن
لغتنامه دهخدا
رسوا نمودن . [ رُس ْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بی آبرو کردن . زشتیهای نهانی اعمال کسی را فاش ساختن . رسوا کردن . (از یادداشت مؤلف ). ذأم . ذحم . (منتهی الارب ) :
خنده رسوا می نماید پسته ٔ بی مغز را
چون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش .
چنان رسوا نمودم تقوی ِ دیرینه ٔ خود را
که کردم ریش قاضی خرقه پشمینه ٔ خود را.
و رجوع به رسوا کردن شود.
خنده رسوا می نماید پسته ٔ بی مغز را
چون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش .
چنان رسوا نمودم تقوی ِ دیرینه ٔ خود را
که کردم ریش قاضی خرقه پشمینه ٔ خود را.
و رجوع به رسوا کردن شود.