خوشه چین
لغتنامه دهخدا
خوشه چین . [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) چیننده ٔ خوشه . لاقط. لاقطه . (از یادداشت مؤلف ). آنکه پس از درو کردن کشت زار جو و گندم و جمعآوری حاصل ، تک خوشه هایی که در آنجا مانده برای خویشتن جمع می کند. (ناظم الاطباء) :
ز ادراکش عطارد خوشه چین است
مگر خود نام خانش خوشه زین است .
ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم
باری نگه کن ای که خداوند خرمنی .
ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر
ناچار خوشه چین بود آنجا که خرمن است .
عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند
کاین کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را.
خداوند خرمن زیان می کند
که با خوشه چین سر گران می کند.
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی .
به خرمن دو جهان سر فرونمی آرند
دماغ کبر گدایان و خوشه چینان بین .
تامیتوان ز آبله ٔ دست رزق خورد
بهر چه خوشه چین ثریا شود کسی .
|| آنکه از حاصل کار یا دانش یا هنر یا خرمن کسی اندکی برگیرد. که از هر جا برای خود چیزی اندوخته کند. ریزه خوار. (ناظم الاطباء) :
عطا ز خرمن خود میکنم چو صاحب شیر
نه خوشه چینم چون کدخدای خرچنگی .
ای که بهر توشه ٔ جان عقل کل
خرمن صدق ترا شد خوشه چین .
خواجه فرمودند سخن خواجگان است که ما خوشه چین علمائیم . (انیس الطالبین ).
ز ادراکش عطارد خوشه چین است
مگر خود نام خانش خوشه زین است .
ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم
باری نگه کن ای که خداوند خرمنی .
ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر
ناچار خوشه چین بود آنجا که خرمن است .
عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند
کاین کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را.
خداوند خرمن زیان می کند
که با خوشه چین سر گران می کند.
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی .
به خرمن دو جهان سر فرونمی آرند
دماغ کبر گدایان و خوشه چینان بین .
تامیتوان ز آبله ٔ دست رزق خورد
بهر چه خوشه چین ثریا شود کسی .
|| آنکه از حاصل کار یا دانش یا هنر یا خرمن کسی اندکی برگیرد. که از هر جا برای خود چیزی اندوخته کند. ریزه خوار. (ناظم الاطباء) :
عطا ز خرمن خود میکنم چو صاحب شیر
نه خوشه چینم چون کدخدای خرچنگی .
ای که بهر توشه ٔ جان عقل کل
خرمن صدق ترا شد خوشه چین .
خواجه فرمودند سخن خواجگان است که ما خوشه چین علمائیم . (انیس الطالبین ).