اعشی
لغتنامه دهخدا
اعشی . [ اَ شا ] (اِخ ) لقب شاعری عظیم الشأن از عرب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نام وی میمون بن قیس است و بجهت بسیاری تفنن در سرودن شعر او را «صناجةالعرب » میگفتند. وی یکی از چهار تن شاعر عرب است که به اتفاق او را شاعرترین شعراء عرب میدانند. و او بر سیاق شعراء جاهلیت بود و از متقدمان شعراء مخضرم است که بعثت پیامبر (ص ) درک کرد ولیکن توفیق مسلمان شدن نیافت . چهار تن از شاعران شهرت دارند که اشعر عرب میباشند. آنان عبارتند از: امروءالقیس ، زهیر، نابغه و اعشی . و در ترجیح یکی از آنان بردیگران اختلاف است و برخی گفته اند: امروءالقیس بهنگام سواری و زهیر زمانی که بر سر شوق باشد و نابغه آنگاه که بترسد و اعشی زمانی که بطرب آید، اشعر مردم باشند. (از بلوغ الارب ج 3 ص 129). زرکلی آرد: میمون بن قیس بن جندل از طائفه ٔ قیس بن ثعلبة وائلی و مشهور به «اعشی قیس » از شاعران طبقه ٔ اول عصر جاهلی و یکی از اصحاب معلقات است . وی بسیار بنزد پادشاهان عجم میرفت و طبع توانایی داشت و شیوه های مختلف می پیمود. از پیشینیان کسی بمقدار او نسروده است . او بسیار زیست و اسلام را درک کرد لیکن مسلمان نشد و در حدود سال 7 هَ . ق . در یمامه درگذشت . و بیت زیر مطلع معلقه ٔ او است :
ما بکاءالکبیر بالاطلال
و سوءالی و ماترد سوءالی .
نام شاعری از عرب و اشعار او را سکری گرد کرده است . (ابن الندیم ). و رجوع به عیون الاخبار و عقدالفرید و معجم الادباء ج 1 ص 26 و الاغانی و فهارس کتب مزبور و تاریخ گزیده ص 812 و معجم الادباء ج 1 ص 215 و معجم المطبوعات و قاموس الاعلام ترکی و المرصع و تاریخ الخلفا ص 148 شود. در اشعار فارسی نام اعشی فراوان آمده است :
ابر زیر و بم شعر اعشی قیسی
زننده همی زد بمضرابها.
امروءالقیس و لبید و اخطل و اعشی قیس
بر طللها نوحه کردندی و بر رسم تلی .
یکی مقصوره ٔ عتاب و دیگر جامه ٔ عبل
سدیگر مخلص اخطل چهارم مقطع اعشی .
بلبل بغزل طیره کند اعشی را
صلصل بنوا سخره کند لیلی را.
برقص درکشد اندر هوای بارگهت
هوای مدح تو جان جریر و اعشی را.
از این زبان درفشان چو دفتر اعشی
مرصع است بگوهر هزار طومارم .
راویان شعر من در مدح او
سخره بر اعشی و اخطل کرده اند.
هست اعشی عرب را از من سرشک خجلت
چون سیف ذوالیزن را از سیف دین مظفر.
چرا بشعر مجرد مفاخرت نکنم
ز شاعری چه بد آمد جریر واعشی را.
ما بکاءالکبیر بالاطلال
و سوءالی و ماترد سوءالی .
نام شاعری از عرب و اشعار او را سکری گرد کرده است . (ابن الندیم ). و رجوع به عیون الاخبار و عقدالفرید و معجم الادباء ج 1 ص 26 و الاغانی و فهارس کتب مزبور و تاریخ گزیده ص 812 و معجم الادباء ج 1 ص 215 و معجم المطبوعات و قاموس الاعلام ترکی و المرصع و تاریخ الخلفا ص 148 شود. در اشعار فارسی نام اعشی فراوان آمده است :
ابر زیر و بم شعر اعشی قیسی
زننده همی زد بمضرابها.
امروءالقیس و لبید و اخطل و اعشی قیس
بر طللها نوحه کردندی و بر رسم تلی .
یکی مقصوره ٔ عتاب و دیگر جامه ٔ عبل
سدیگر مخلص اخطل چهارم مقطع اعشی .
بلبل بغزل طیره کند اعشی را
صلصل بنوا سخره کند لیلی را.
برقص درکشد اندر هوای بارگهت
هوای مدح تو جان جریر و اعشی را.
از این زبان درفشان چو دفتر اعشی
مرصع است بگوهر هزار طومارم .
راویان شعر من در مدح او
سخره بر اعشی و اخطل کرده اند.
هست اعشی عرب را از من سرشک خجلت
چون سیف ذوالیزن را از سیف دین مظفر.
چرا بشعر مجرد مفاخرت نکنم
ز شاعری چه بد آمد جریر واعشی را.