ترجمه مقاله

یوسف

لغت‌نامه دهخدا

یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن فرج بن اسماعیل انصاری خزرجی نصری ، مکنی به ابوالحجاج انصاری . هفتمین پادشاه از سلسله ٔ «بنونصربن الاحمر» اندلس بود. به سال 733 هَ . ق . هنگامی که برادرش محمد کشته شد با او بیعت کردند. سن وی بدان هنگام 15 سال و هشت ماه بود. درکودکی آرام و بسیار خاموش بود و تا در کار ملک تجربت نیاموخت متحمل آن نشد و پس از بیعت در بسیاری از جنگها شخصاً شرکت داشت . اسپانیاییها با وی جنگیدند و او مدتی در مقابل آنان پایداری کرد و حمله ٔ کشتی های روم و کشتار مسلمانان در بیرون «طریف » و غلبه ٔ دشمنان بر قلعه ٔ «یحصب » نزدیک پای تخت در عهد او بود. به سال 755 هَ . ق . هنگامی که به غرناطه در مسجد «الحمراء» نماز عید فطر می گزارد در سجده ٔ رکعت آخر مرد ناشناسی با کارد یا خنجر بدو حمله کرد و او را از پای درآورد. ضارب را در حالی که سخنان بی سروته می گفت گرفتند و کشتند و جسدش را سوزاندند. پادشاه را به خانه بردند ولی براثر همان ضربت درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
ترجمه مقاله