یغمورچی
لغتنامه دهخدا
یغمورچی . [ ی َ ] (اِخ ) (میر...) در مجالس النفایس ذیل مجلس پنجم (ذکر امیرزادگان و بزرگان خراسان که طبع شعر داشته اما مداومت نکرده اند) آرد: میریغمورچی یا مغورچی بیگ سپاهی تخلص می کند، پسر میرولی بیگ است ، و تعریف امیر ولی بیگ حکم تعریف امیر علیکه دارد بلکه در طور خود عظمتش زیاده بود. امیر یغمورچی خوش طبع واقع شده و از اوست این مطلع:
به مسجدی که روم در فراق دلبر خویش
بهانه سجده کنم بر زمین زنم سر خویش .
به مسجدی که روم در فراق دلبر خویش
بهانه سجده کنم بر زمین زنم سر خویش .
(از مجالس النفائس ص 111).