یرگس
لغتنامه دهخدا
یرگس . [ ی َ گ َ ] (ق ) هرگز. پرگس . پرگست . یرگست . حاش للّه . دوربادا. حاشا. (از یادداشت مؤلف ) :
گرچه نامردم است آن ناکس
نشود سیر ازاو دلم یرگس .
گفت دروغ می گوید او را یرگس بر این شیوه قدرت نیست . (تاریخ بخارای نرشخی ). و رجوع به پرکس و پرگست و یرگست شود.
گرچه نامردم است آن ناکس
نشود سیر ازاو دلم یرگس .
رودکی .
گفت دروغ می گوید او را یرگس بر این شیوه قدرت نیست . (تاریخ بخارای نرشخی ). و رجوع به پرکس و پرگست و یرگست شود.