یارنامه
لغتنامه دهخدا
یارنامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب )کار نیک و نیک نامی . (برهان ) (آنندراج ) :
چند از این لاف یارنامه ٔ تو
در چنین منزلی کثیف و نژند.
یارنامه گزین که برگذرد
اینهمه بارنامه روزی چند.
روان حاتم طی گویدش بگاه سخا
که یارنامه ٔ من بیش در جهان مشکن .
چند از این لاف یارنامه ٔ تو
در چنین منزلی کثیف و نژند.
سنائی .
یارنامه گزین که برگذرد
اینهمه بارنامه روزی چند.
سنایی (از جهانگیری و رشیدی و آنندراج ).
روان حاتم طی گویدش بگاه سخا
که یارنامه ٔ من بیش در جهان مشکن .
عمید لوبکی (از جهانگیری ).